پدر من، پسر فاطمه، مهمان من است

عمه، مهمان نه که جان من و جانان من است

کنج ویرانه شام و سرخونین پدر

آسمان در عجب از این سر و سامان من است

از بهشت آمده آقای جوانان بهشت

یوسف فاطمه در کلبه احزان من است

اوست موسای من و غمکده ام وادی طور

آتش نخله طور از دل سوزان من است


یاد باد آنکه شب و روز، مرا می بوسید

اینکه امشب سر او زینت دامان من است

گر لبش سوخته از تشنگی و سوز جگر

به خدا سوخته تر از لب او، جان من است

می زنم بر لب او بوسه که الفت زقدیم

بین این لعل لب و دیده گریان من است

بر دل و جان مؤید شرری زد غم من

که پس از دیر زمان باز غزل خوان من است

 سيد رضا مويد